• نامه ها
  • به مردم كوفه
مترجم : سید علی نقی فیض الاسلام

به مردم كوفه

(1) (و من كتاب له ( عليه  السلام  )) (إلى أهل الكوفة عند مسيره من المدينة إلى البصرة) مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى أَهْلِ الْكُوفَةِ جَبْهَةِ الْأَنْصَارِ وَ سَنَامِ الْعَرَبِ  

«831»

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي أُخْبِرُكُمْ عَنْ أَمْرِ عُثْمَانَ حَتَّى يَكُونَ سَمْعُهُ كَعِيَانِهِ إِنَّ النَّاسَ طَعَنُوا عَلَيْهِ فَكُنْتُ رَجُلًا مِنَ الْمُهَاجِرِينَ أُكْثِرُ اسْتِعْبَابَهُ وَ أُقِلُّ عِتَابَهُ وَ كَانَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ أَهْوَنُ سَيْرِهِمَا فِيهِ الْوَجِيفُ وَ أَرْفَقُ حِدَائِهِمَا الْعَنِيفُ وَ كَانَ مِنْ عَائِشَةَ فِيهِ فَلْتَةُ غَضَبٍ فَأُتِيحَ لَهُ قَوْمٌ قَتَلُوهُ وَ بَايَعَنِي النَّاسُ غَيْرَ مُسْتَكْرَهِينَ وَ لَا مُجْبَرِينَ بَلْ طَائِعِينَ مُخَيَّرِينَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ دَارَ الْهِجْرَةِ قَدْ قَلَعَتْ بِأَهْلِهَا وَ قَلَعُوا بِهَا وَ جَاشَتْ جَيْشَ الْمِرْجَلِ وَ قَامَتِ الْفِتْنَةُ عَلَى الْقُطْبِ فَأَسْرِعُوا إِلَى أَمِيرِكُمْ وَ بَادِرُوا جِهَادَ عَدُوِّكُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ .


جزء پنجم نامه ها  

 ص829

نهج البلاغة عصاره گفتار پيغمبران و بيان كننده اسرار حقائق قرآن كريم و نجات دهنده گمراهان و گرفتاران است، خونريزى، تبهكارى، ستمگرى، و دوروئى، خود خواهى، بدبختى از جهانيان دور نمى شود، آشتى آسايش، دادگرى، يگانگى، نيكبختى در جهان پايدار نمى گردد مگر به پيروى از گفتار و كردار امير المؤمنين (عليه السَّلام) كه نمونه از آنرا سيّد شريف رضىّ (عليه الرّحمة) در كتاب مقدّس نهج البلاغه گرد آورده، و چون در آن از آنچه مربوط به زندگى و آسايش بشر است چيزى فروگذار نشده، بزرگوارى و نيكبختى عمل كننده را ضامن است. اين گفتار استوارى روى پايه هاى عقل و علم بوده لاف و گزاف نيست، اگر باور نداريد با برجستگان و دانايان خود در مجلسى گرد آمده در آن تأمّل و انديشه نمائيد تا حقيقت آنرا دريابيد. هر كه طالب خير و نيكوئى و آسايش و خوشى است بايستى نهج البلاغه را سر مشق قرار دهد، پس بدبخت آن بزرگ و پيشوايى كه اين كتاب را مطالعه نكرده باشد، و درمانده آن زمامدار و رئيس قومى كه بدستور آن عمل ننمايد، و حيران و سرگردان مردمى كه از پيشوايانى پيروى كنند كه كردارشان با گفتار نهج البلاغه دو تا است، و نيك بخت كسانيكه چهار جزء از ترجمه و شرح آنرا بدقّت مطالعه و عمل نموده اينك به دريافت جزء پنجم نائل مى گردند، زيرا تمام نكات لازمه را ما (بطور اختصار كه در خور همگان است و به زبان ساده كه همه از آن بهره مى برند) گوشزد كرده ايم، و اين نكته در نزد اهل علم و دانش آشكار مى باشد، اميد است سخنى بر خلاف رضاء و خوشنودى خدا و رسول در آن نوشته نشده باشد  

 ص830

و در پيشگاه باب مدينه علم علىّ عليه السَّلام پذيرفته گردد، و روز رستخيز سبب آمرزش گناهانم شود، اللّهمّ اختم عملى بأحسنه، و اجعل ثوابى منه الجنّة برحمتك، (امين يا ربّ العالمين) العبد الفانى علىّ النّقىّ (فيض الإسلام) الأصفهانيّ آل محمّد الدّيباج 1368 ه. در اين باب جمع آورى شده از نامه هاى سرور و مهتر ما امير المؤمنين، عليه السَّلام (كه) به دشمنان و زمامداران شهرهايش (نوشته) و بآن پيوسته مي شود قسمتى از عهد و پيمانهاى آن بزرگوار بكار گردانانش و سفارشها (اندرزها) ى او باهل بيت و يارانش.  

 ص831

 از نامه هاى آن حضرت عليه السَّلام است باهل كوفه در بين راه هنگامي كه از مدينه (براى جنگ با طلحه و زبير و پيروانشان) ببصره مى رفت (چون به ماء العذيب رسيد اين نامه را براى اهل كوفه نوشت و آنان را از سبب كشته شدن عثمان آگاه ساخته بكمك و يارى خود طلبيد و آنرا بوسيله حضرت امام حسن و عمّار ابن ياسر فرستاد): (1) از بنده خدا علىّ امير المؤمنين بسوى اهل كوفه كه يارى كنندگان بزرگوار و از مهتران عرب مى باشند. (2) پس از حمد خدا و درود بر پيغمبر اكرم، من شما را از كار عثمان (و سبب كشته شدن او) آگاه مى سازم بطوري كه شنيدن آن مانند ديدن باشد (تا كسانى از اهل كوفه كه در آن واقعه نبودند مانند آنان باشند كه بودند و ديدند) مردم بعثمان (بر اثر كارهاى ناشايسته) زشتيهايش  

 ص832

را نموده ناسزا گفتند و من مردى از هجرت كنندگان بودم كه (با پيغمبر اكرم از مكّه به مدينه براى صلح و آسايش آمده و از فتنه و فساد و خونريزى بيزار بوده دورى مى جستم، و) بسيار خواستار خوشنودى مردم از او بوده، و كمتر او را سرزنش مى نمودم (همواره او را پند و اندرز داده و بتغيير كردار دعوت مى كردم) و (لكن) آسانترين روش طلحه و زبير در باره او تند روى و آهسته ترين سوق دادنشان سخت راندن بود (هرگز او را نصيحت نكرده، بلكه هميشه درصدد بر پا نمودن فتنه و تباهكارى بودند، از اينرو مردم را از دور و نزديك گرد آورده به كشتن او ترغيب مى نمودند، چنانكه زبير مى گفت: او را بكشيد كه دين شما را تغيير داده، و عثمان هنگام محصور بودن در خانه خود مى گفت: واى بر طلحه كه او را چنين و چنان رعايت نمودم و اكنون در صدد ريختن خون من برآمده است) و ناگهان عائشه بى تأمّل و انديشه در باره او خشمناك گرديد (براى اينكه عثمان بيت المال را به خويشاوندان خود اختصاص داد بر آشفت و مردم را به كشتنش وادار نمود و گفت: اقتلوا نعثلا، قتل اللَّه نعثلا يعنى شيخ احمق و پير بى خرد را بكشيد خدا او را بكشد، و نعثل نام يهودىّ دراز ريشى بوده در مدينه كه عثمان را باو تشبيه نموده، روايت شده روزى عثمان بالاى منبر رفته و مسجد پر از جمعيّت بود، عائشه از پس پرده دست بيرون آورد و نعلين و پيراهن پيغمبر اكرم را بمردم نمود و گفت: اين كفش و پيراهن رسول خدا است كه هنوز كهنه نگشته و تو دين و سنّت او را تغيير دادى، و سخنان درشت بيكديگر گفتند) (3) پس (طلحه و زبير و عائشه مردم را به كشتن او ترغيب نمودند، و) گروهى براى كشتنش آماده شده او را كشتند (بنا بر اين بايد از ايشان خونخواهى نمود، نه آنكه آنان در صدد خونخواهى بر آيند) و مردم بدون اكراه و اجبار از روى ميل و اختيار با من بيعت نمودند (پس سبب مخالفت طلحه و زبير و پيروانشان با من و بر پا نمودن فتنه و آشوب چيست). (4) و بدانيد (بر اثر فتنه انگيزى طلحه و زبير و عائشه) سراى هجرت (مدينه) از اهلش خالى گشته، و اهلش از آن دور شدند (من ناچار از آنجا خارج شدم) و مانند جوشيدن ديگ به جوش و خروش آمده (بسبب هرج و مرج آرامش و آسايش آن از بين رفت) بر مدار  

 ص833

(دين يعنى امام عليه السَّلام) تباهكارى رو آورد، پس بسوى سردار و پيشواى خود شتاب كنيد (او را كمك و يارى نمائيد) و براى جنگ با دشمنتان (طلحه و زبير و پيروانشان) بكوشيد اگر خدا بخواهد.